سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
خروش
از صلح و آرامش خواهم گفت و از گفتن و از یاری ستم دیدگان و ناهمیاری با ستم پیشگان و از جریان های کهن و نوی ایران و جهان.
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 152
بازدید دیروز : 18
کل بازدید : 366118
کل یادداشتها ها : 97
خبر مایه


3.نیروانه: نیروانه، هدف نهایی تعلیمات بوداست. بودا برای رهایی از سلسله علل و گریز از رنج ها ساحل آرامشی نشان داد که انسان می تواند بر اثر طریق هشت گانه بودایی به آن برسد. این هدف ممتاز در آیین بودا، نیروانه است. درباره نیروانه تفسیرهای مختلفی بیان شده است.

پوسین، نیروانه را مقام سرور، شادی و خاموشی می داند. او معتقد است نباید پاسخی مثبت در برابر نیروانه داد و باید از ارائه توصیفی صریح از نیروانه اجتناب کرد. اما در صورتی که در مقام توصیف و تصور برآییم، نیروانه مقام خاموشی و شادی است. نیروانه مفهوم گریز و رهایی از ناپایداری است.

داس کوپتا معتقد است مقامی که در آن کلیه تجارب عالم خاموش و تمامی رنج های آدمی فرونشانده شود، نیروانه است. او هم بر این اعتقاد است که نباید به دنبال توصیف این تجربه جهانی رفت. اما اگر کوششی در این مسیر صورت گرفت، نتیجه ای جز این نخواهد داشت که نیروانه را رهایی از رنج تصور کرد.

بسیاری از بوداییان یا شارحان آثار بودیسم، از ارائه تفسیری از نیروانه طفره رفته اند و حتی بعضی عرضه تصوری از نیروانه را کفر محض دانسته اند. نیروانه مقامی است که باید درباره آن فقط خاموش بود و سکوت کرد. پاسخ دادن به این پرسش که نیروانه چیست، امکان ناپذیر است. بحث درباره آن بی حاصل و اتلاف وقت خواهد بود؛ چنان که به نابینا طلوع خورشید را توصیف کنیم. نیروانه توصیف پذیر نیست، بلکه تنها یافتنی است. باید آن را تجربه کرد و این روشنایی محض را در اعماق وجود یافت.

تصور دیگری از نیروانه وجود دارد و آن این که از راه های هشت گانه و با عمل به آن ها می توان به اوج آزادی و برترین شادمانی رسید. این مقصد، ذات بی مرگ یا بی مرگی است و این، نیروانه است. شرط لازم نیروانه نخواهندگی است. کسی که هیچ نخواست و از سه آتش زا، کینه و فریب رست و تشنگی و طلب را از کف داد، به آزادی برین و ذاتی بدون مرگ واصل شده است و در این صورت سالک راه روشنایی، به نیروانه دست یافته است.

حاصل آن که نیروانه در یک تعبیر مقام سرور و برترین شادی هاست. در تعبیر دیگر حالت خاموشی و سکوت محض است که درون آدمی را فرا می گیرد و در توصیف سوم، نیروانه نیل به ذات نامردنی است که البته قرین نخواهندگی و شادمانی خواهد بود و بعضی دیگر هم آن را قابل توصیف ندانسته اند. بیشترین تأکید مفسران و شارحان بر حالت سکوت و خاموشی درونی است. اما در تمامی تعابیر پیش گفته این حقیقت وجود دارد که نیروانه یک حالت روحی است، یک وضعیت و رهیافت روانی است و یک امر درونی و باطنی قلمداد می شود. خلاصه آن که نیروانه در این توصیفات یک مقام است که سالک به آن دست می یابد.

از مجموعه توصیفاتی که درباره نیروانه صورت گرفت، دو احتمال به دست می آید: یکی این که حالت و مقام نیروانه، مشابه چیزی است که عارفان مسلمان به آن نفی خواطر یا خلوت درون می گویند. درون انسان ها، چه ذهن و چه روح، مملو از امور ناشایست است. اگر سالک با روش هایی که در کتاب های عرفانی مطرح شده است، به تخلیه باطن دست زند، باطنش از اغیار خالی گشته، در عوض، خدا و یاد او می نشیند و در این صورت انسان به آرامشی پایدار و دلنشین دست خواهد یافت. عارف در اصطلاح به این حالت نفی خواطر می گوید. در عرفان اسلامی نفی اغیار و یافتن خلوت درون که می تواند و باید با جلوت بیرون، یعنی با مردم بودن کاملاً جمع شود، از اولین گام های سیر و سلوک است و خداوند پاداش هایی در برابر آن به جوینده راه حقیقت می دهد. از جمله طی الارض (به سرعت رفتن)، طی الماء (بر آب رفتن)، طی السماء (پرواز در هوا)، و طی النار (درون آتش رفتن و سالم بیرون آمدن)؛ ولی سالک راستین هرگز به این قدرت ها نمی چسبد و از آن ها برای خودنمایی بهره نمی برد. به توصیف خواجه عبدالله انصاری توجه کنید. "اگر بر هوا پری مگسی باشی و اگر بر روی آب روی خسی باشی دلی به دست آر تا کسی باشی". بنابراین اگر مراد از نیروانه همان نفی خواطر باشد، گام اول است نه گام نهایی و مقصد غایی سلوک.

احتمال دیگری وجود دارد و آن این که منظور از نیروانه چیزی شبیه فنا باشد. برای روشن شدن مفهوم فنا، مناسب است به چند نمونه از گفته های عارفان توجه کنیم. ابوبکر کلاباذی درباره فنا می گوید:

"معنای فنا نزد این طایفه آن است که حظ های آدمی فانی گردد. سالک باید از همه چیزهایی که به آن مشغول گشته است، فانی گردد. فنا آن است که از دیدن خلاف ها فانی گردد؛ یعنی نه به ظاهر خلاف کند، نه در باطن به خلاف اندیشد. باید به موافقت باقی گردد و به باطن همه اندیشه تعظیم نظر حق کند. از بزرگ داشت غیر حق بپرهیزد... و فنا آن است که از همه چیز غیر خدا غایب گردد و تنها به قرب حق بیندیشد."

عین القضاة در این باره گفته است:

"ای دوست، چون سالک رخت در شهر عبودیت کشد، دل او در بهشت شود؛ فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی. در این جنت با ایشان خطاب آید که از من چیزی بخواهید؟ گوید: خداوندا، ما از تو فنا و بی خودی می خواهیم."

هجویری چنین آورده است:

"بدان که فنا و بقا بر زبان علم به معنای دیگر بود و زبان حال به زبان دیگر. ظاهریان اندر هیچ عبارت از عبارات متحیرتر از آن نبینند که اندر این عبارت... گروهی را اندر این معنا غلط افتاده است و می پندارند که این فنا فقد ذات و نیست گشتن شخص است و این بقا آن که بقای حق به بنده پیوندد و این هر دو محال است... مثال آن چنان بود که هر چه اندر سلطان آتش افتد و قهر وی به صفت وی گردد. چون سلطان آتش وصف شیء را اندر شیء مبدل می گرداند... فنا، فنای بنده باشد از رؤیت بندگی و بقا، بقای بنده باشد به شاهد الهی."

در رساله قشیریه چنین آمده است:           

"هر کی سلطان حقیقت بر وی غلبه گرفت تا از اغیار هیچ چیز نبیند، نه عین نه اثر، او را گویند از خلق فانی شد و فنای او از نفسش و خلق بود."

فنا نفی انانیت و نفی خودمحوری است. هرگز فنا به معنای انعدام ذات و نابود شدن نیست؛ زیرا فنا کمال است و نابود شدن کمالی نمی آورد. انسان ها معمولاً به خود توجه دارند و تمام دیده آن ها را ماسوا پر کرده است. اگر سالک به نفی خود و نفی تعینات و ظواهر رسید و همراه با آن تمامی وجود او را خدا پر کرد، او به فنا از ماسوا و بقا به حق نائل آمده است.

فنا و قرین آن، یعنی بقا، مراتبی دارد که به بهترین نحو در کتاب های عرفانی بیان شده است. اما در کتاب منازل السائرین، زیبا و دل انگیز توصیف شده است. خواجه عبدالله انصاری در این کتاب و نیز در کتاب دیگری که به زبان فارسی نگاشته است، یعنی صد میدان صد منزل برای سلوک بیان کرده است. این صد منزل ناظر به سفر اول است و هنوز سالک سه سفر دیگر پیش رو دارد. آغاز سفر سالک، یقظه یعنی بیداری و توبه است و پایان آن توحید و مقام ولایت. در تمامی این صد میدان فنا وجود دارد. آخرین مرتبه یقظه فناست؛ ولی فنایی متناسب با این مقام. آخرین مرتبه توبه فناست، ولی فنایی متناسب با آن مقام و نیز نهایت مقام توحید فناست و بعد آن فنا از فنا، که با بقا بالله همراه است.

با وجود این از نیروانه تا فنا بسی فاصله است. اول آن که اساس فنا در عرفان اسلامی از قرآن و آیات الهی دریافت شده است؛ ولی نیروانه دریافت و حالت یک انسان و یک بشر است و ارتباطی به مبدأ هستی ندارد. پرسش اساسی این است که آیا دریافت و تجربه یک انسان می تواند نجات بخش بشریت باشد؟

دوم آن که فنا در عرفان اسلامی با آثار و نوشته های صوفیان تعریف و توصیف روشن و شفافی دارد، اما نیروانه بسیار مبهم رها شده است؛ به گونه ای که تفاسیر متعددی از آن ارائه شده و حتی پیروان بودا تعریف آن را کفر شمرده اند.

سوم آن که در عرفان اسلامی، مراتب و مراحل فنا هم دسته بندی و تبویب شده است. در آثار و نوشته های عارفانی چون خواجه عبدالله انصاری، محیی الدین عربی و عزالدین کاشانی، فنا طبقه بندی شده و نظام طولی آن ارائه شده است. این در حالی است که در بودیسم نیروانه در هاله ای از ابهام فرورفته، نه تنها تعریف روشنی ندارد، مراتب و مراحلی نیز برای آن لحاظ نشده است.

چهارم آن که نیروانه در متون بودایی و در گفته های شخص بودا راهی برای نجات از رنج است. در حالی که فنا در عرفان اسلامی طریقی برای نجات و فرار از رنج نیست، بلکه فنا وسیله تقرب به خداست، نه فرار از چیزی. اگر در فرهنگ معنوی اسلام مفاهیمی مثل انقطاع از ماسوا مطرح است، بدین لحاظ است که انسان با آن به خدا نزدیک می شود و مقام وصل و همنشینی می یابد؛ اما مکتبی که خدا ندارد، چرا باید از رنج و از ماده فرار کند؟ فرار کند تا به کجا برسد؟

پنجم این که چنان که دیدیم نیروانه بدون خداست، ولی فنا بدون خدا امکان ندارد. فنا خود ندیدن است فقط برای این که مقام حق را ببیند. فنا نفی تعینات است تنها برای این که سالک به اصل حقیقت که مقام ذات احدی است، نائل گردد.

ششم این که نیروانه اگر فنا باشد و فنا اگر نفی خود باشد، این امر با تناسخ ناسازگار است؛ زیرا تناسخ انتقال روح از پیکری به پیکر دیگر به صورت دائمی است. بنابراین لازمه تناسخ اثبات خودمحوری و تشخص فردی است. پس نیروانه با تناسخ سازگار نیست.

هفتم این که فنا با جذبه همراه است. یکی از مفاهیمی که در عرفان عملی وجود دارد جذبه، کشش و برق منت است. فنا بدون جذبه امکان ندارد. چه جذبه ای در آغاز، چه جذبه ای در میانه راه، یعنی چه مجذوب سالک و چه سالک مجذوب؛ در حالی که در فرهنگ بودایی جذبه هیچ جایگاهی ندارد.

هشتم آن که فنا در عرفان اسلامی، قرین و همراه بقا است و فنا بدون بقا معنا ندارد. فنا از ماسوا است و بقا به حق. اما در بودیسم، اساساً بقایی وجود ندارد و از بقا هیچ سخنی به میان نیامده است.

نهم آن که فنا مراتبی دارد که عبارت اند از فنای افعالی، فنای صفاتی، فنای اسمائی و فنای ذاتی. آن چه برای رهرو بودایی وجود دارد، عمدتاً فنای افعالی است و اگر هم سخنی از فنای ذاتی باشد، دیگر مراتب لحاظ نشده است.

دهم این که فنا نیازمند شیوه ها، روش ها و راه هایی است که شریعت آسمانی معین می کند. تنها بر اساس عمل به شریعت است که انسان می تواند درجات کمال را طی کند؛ در حالی که در مکتب بودا شریعت آسمانی جایگاه و وجاهتی ندارد.

4.ریاضت:در زمینه ریاضت بیان چند نکته سودمند خواهد بود:

_ ریاضت در عرف شاید به معنای زجر دادن یا میراندن نفس باشد، چنان که در آیین جین این گونه است، اما باید دانست که ریاضت در لغت تمرین دادن اسب چموش برای رام کردن آن است. بنابراین اصل معنای ریاضت تمرین کردن یا تمرین دادن است و از این روست که به علم ریاضی هم ریاضی گفته اند؛ چون در آن تمرین زیاد وجود دارد. البته سالک در آغاز راه چون برخلاف عادات قبلی عمل می کند، ریاضت او همراه با دشواری است، اما در مراحل بعدی راه هموار می شود.

_ ریاضت در متون دینی معادل مجاهدت است. به تعبیری جهاد دو قسم است: جهاد اکبر و جهاد اصغر. ریاضت، همان جهاد اکبر است که مجاهده با نفس اماره است. در آیات متعدد، همان جهاد با نفس مطرح و نسبت به آن تحریض و تأکید شده است؛ مثل "و الذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا" (عنکبوت/69).

_ ریاضت اهداف گوناگونی دارد که مهم ترین آن دور کردن غیر حق از دل، مطیع کردن نفس اماره و تلطیف سرّ درون است. برای هر یک از این اهداف راهکارهایی وجود دارد که ابن سینا به خوبی آن ها را بیان داشته است. به دنبال ریاضت، خلسه پدید می آید. سالک در حالت خلسه، برق نور حق رامی بیند و اوقاتی با خدا می گذراند تا این که سرّش آینه وار جمال رخ یار را نشان دهد.

_ برای ریاضت دسته بندی ها و طبقه بندی های متعددی بیان شده که جامع ترین و مبسوط ترین آن را ملاصدرا در کتاب مفاتیح الغیب ارائه داده است.

حاصل آن که اصل ریاضت به معنای مجاهدت، مورد تأیید قرآن و اسلام است. اما از یک سو هدف آن زجر دادن و میراندن نفس یا به اصطلاح اماته نفس یا ذبح نفس نیست؛ بلکه باید راه تعادل پیمود و اصل تعادل یکی از اصولی است که قرآن و اخلاق اسلامی بر آن تأکید دارد. از سوی دیگر، ریاضت تنها در محدوده شریعت و در بستر دستورات الهی قابل عمل و تضمین شده است. آیا اگر راهی بهتر از قرآن برای سیر و سلوک بهتر بود یا وجود داشت، خدا به انسان عرضه نمی کرد؟

5.کتاب مقدس: تمامی کتاب هایی که در عرفان های هندی مقدس شمرده می شود، حاصل تجربیات درونی انسان است؛ بنابراین به طور مستقیم ارتباطی با آسمان و وحی الهی ندارد و اگر هم در آن ها حرف حقی به چشم می خورد، بدون شک ریشه در کتاب های آسمانی پیشین دارد. البته باید اذعان داشت که در این کتاب ها حرف های عمیق و بلند یافت می شود، ولی این کلمات در نهایت ریشه در وحی آسمانی دارد. خلاصه آن که دست نوشته بشر با قطع نظر از وحی الهی هیچ گونه قداستی ندارد؛ زیرا مقدس از قدّوس می آید و قدّوس فقط شأن خدا و از اسماء اوست.

6.شریعت: شریعت در لغت به معنای راه کنار رودخانه است که دستیابی به آب را آسان می کند. اما در اصطلاح گاه به معنای مجموعه قوانینی است که مربوط به اعمال ظاهری باشد. در این اصطلاح، شریعت دقیقاً معادل فقه است و نقطه مقابل اخلاق و عقاید قرار می گیرد. شریعت در اصطلاح دیگر به معنای جنبه ظاهری همه اموری است که به رسول خدا(ص) وحی شده است. در این فرض شریعت شامل فقه، عقاید و اخلاق می شود.

نکته مهم این که عارفان راستین در جهان اسلام بر لزوم شریعت تا پایان عمر برای وصول و تقرب تأکید ورزیده اند و علوم حقیقی، خوشبختی و تقرب را تنها در سایه عمل به شریعت الهی دانسته اند. عارفان با عنوان کردن مسأله شریعت، طریقت و حقیقت، شریعت ستیزی را کاملاً نفی کرده اند. آزادگی در تبعیت از شریعت است. تنها راه تقرب و نیل به فنا و همنشینی با حق، عمل به دستورات اوست.

شریعت پوست مغز آمد حقیقت   میان این و آن باشد طریقت

خلل در راه سالک نقض مغز است   چو مغزش پخته شد بی پوست نغز است




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ